دیشب منزل یکی از دوستانم دعوت بودم. جشن سال نو بود. حدود سی الی چهل نفری بودیم و خب از جمع پسرها فقط دو نفرشان را می شناختم و سه الی چهار نفر از دخترها را نمی شناختم.
یکی از پسرها با آیدا مشغول حرف زدن بود که من از کنارشان رد شدم. آیدا صدایم کرد و با هم کمی حرف زدیم. اسم آن پسر رضا بود و چند بار اسم من را پرسید تا متوجه شد که چطور تلفظ کند. مدام می گفت آرش؟ آرشان؟ و … خلاصه همه چیز خیلی خوب و دوستانه بود. آیدا پرسید دوست پسرت چطوره و گفتم مرسی خوبه. رضا با یک حالت تعجب گفت چی؟ میشه تکرار کنید؟
گفتم آره دوست پسرم حالش خوبه. تعجب از چشماش فوران کرده بود و گفت ساکس.(Sucks به معنی اه، چقدر بد و یک جور ابراز «چندش» است) من اصلن به روی خودم نیاوردم و حرف هایم را با آیدا ادامه دادم. چند ثانیه بعد گفت ببین پسر من نفهمیدم چی شد. گفتم خوب اگر نفهمیدی این رو باید بدونی که اگر یک کلمه حرف بد به دلیل گرایش جنسی ام از تو بشنوم زنگ می زنم پلیس و بای بای تو زندان خوش بگذره. آیدا گفت آرشام فعال حقوق همجنسگرایان هست و با این یکی نمی تونی شوخی کنی.
من پیش بقیه ی دوستانم رفتم و حدود یک ساعتی گذشت که رضا پیش من آمد و گفت چطوری پسر خوش می گذره؟ گفتم مرسی. یک سوال دارم. تو چرا وقتی فهمیدی من گی هستم شوکه شدی؟ تا حالا گی ندیدی؟ بازم شوکه شد گفت نه یعنی تو گی هستی؟ خندیدم گفتم صبح بخیر. گفت من فکر می کردم شوخی می کنید و باورم نشد تا الان که خودت باز گفتی. نه من مشکلی ندارم با همجنسگرایان اتفاقن می دونم مشکلاتشون هم چقدر زیاد هست و … نیم ساعتی صحبت کردیم. در راه برگشت هم تا قسمتی از راه با هم بودیم. وقتی که جدا شدیم مدام فکر می کردم که چرا اول باور نکرد. چرا بعد دوباره جلو آمد و صحبت کرد و چرا کاملن رفتارش عوض شد؟
به این نتیجه رسیدم که ایرانی هایی که در خارج از کشور زندگی می کنند اطلاعاتی در ارتباط با موارد مختلف اجتماعی-سایسی و … دارند اما قبول بعضی چیزها برایشان در وهله ی اول سخت است و فرد با یک شوک مواجه می شود. این شوک همان تطبیق اطلاعات خواندنی و واقعیت روبرویشان است.
اما به هر حال باید اعتراف کرد که نسل جوان ایرانی بسیار روشن فکر تر هستند از نسل گذشته هر چند روشن فکر هایشان.
گفتم خوب اگر نفهمیدی این رو باید بدونی که اگر یک کلمه حرف بد به دلیل گرایش جنسی ام از تو بشنوم زنگ می زنم پلیس و بای بای تو زندان خوش بگذره.
چه می توان گفت، چه می شود کرد، نمی دانم برای خودم متأسف باشم یا برای نژادی که این چنین نسلهایش راه را به خطا می روند. نه گذر زمان می سازدشان، نه خویش به پالایش درون می نشینند. دوست عزیز، شما که خود به بیان خویش از فرهنگ و ادبیاتی این چنین ستم دیده اید، شما که به گفته ی خود و به استناد شواهد و اخبار مدافع حقوق بشر هستید، اینگونه متوسل شدنتان به سلاحی که خود باور دارید علیه آن مبارزه می کنید نوید بخش چه افق و آینده ایست؟
آیا تکرار تاریخی آن اشتباهی نیست که نژاد ایرانی در طول روزگار فرهنگی و اجتماعی و سیاسی خود همواره به آن دچار شده است؟ که همان از چاله در آمدن و به چاه افتادن است؟
گاهی واژه ای نشان از باور و جهان بینی خطرناکی می دهد که حتی خود گوینده از آن آگاه نیست.
و در آخر این پند از حافظ برای همه ی ما
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی